سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعری در وصف حال و هوای برره از زبان کیانوش

شعری در وصف حال و هوای برره از زبان کیانوش
 
 
 

از قضای روزگار بد نهاد

یک نشیمن گز به پشتم بوسه داد

تا گشودم چشم دیدم یک سره

در دهی هستم به نام برره

مرکز خنگان بی فکر و شعور

همچو سردار و سحرناز و بگور

چون که من چمپت بدم همچو بگور

زور چپون کردند سحرناز شرور

گر چه من شوهر بدم از بهر او

میکنم امرش اطاعت مو به مو

در حقیقت من زنم او شوهر است

او که بر دستش همیشه خنجر است

من کیانوشم که باشم زن ذلیل

گویا خورده به مغزم دسته بیل

شب که می ایم کنار بسترم

تا بخوابم لحظه ای خیر سرم

قلچماقی خنگ می خوابد برم

آخ که من هم واقعا خیلی خرم

موش فرهادی که می خوابد به بر

او برادر باشد از بهر سحر

آدمی چورمنگ تر از من بود

صد برابر خنگ تر از من بود

چون که خوب مانده است این مادر زنم

دائما این را تو چشمش می زنم

او زن خنگی است همچو شوهرش

او بود بی کله تر از دخترش

بر بگوری گفته ام شعری قشنگ

درکند از حال سالار مشنگ

بسکه خوردم من نخودهای درشت

می زنم شیپور از سوراخ پشت

باد کرده شکمم چون مشک اب

حال و روزم را بکرده او خراب

من چرا در همچو جایی مانده ام ؟

در چنین ماتم سرایی مانده ام ؟

بسکه بودند ابلهانم در کنار

هی نچفسکو خوردمی جای ناهار

خود شدم ابله تر از این قوم دون

ای خدا من را بکن زین جا برون

انقدر در کردم از خود حرف مفت

تا که مهران از برایم شعر گفت

آن هم آن شعری نه مانند بگور

که ندارد قافیه یا وزن و شور
 
 
نظر یادتون نره